قرآن، جهل، جهالت، مذمت جاهل، تأثيرات جهل و زدودن آن
جهل در اصل به دو معنا آمده: مخالف علم، یعنی فعلی را بدون علم انجام دادن[1] که در فارسی به نادانی تعبیر شده،[2] دوم به حماقت،[3] سفاهت و بیاعتنایی معنا شدهاست.[4]
و راغب معنای جهل را بر سه صورت بیان کرده: 1. خالی بودن نفس از علم که معنای اصلی جهل است؛ 2. اعتقاد غلط و غیرواقع؛ 3. اعمال غلط و غیرحقیقی (با اعتقاد صحیح باشد یا فاسد)؛ مانند کسی که نمازش را به عمد ترک میکند.[5]
مادهی "جهل" در قرآن کریم 24 بار به کار رفته و بنابر آنچه بیان شد، جهل دو بُعدی است؛ یک مرتبه جهل در برابر علم است و در مرتبهی بعدی جهل در برابر عقل؛ یعنی شخصی خودش را به جهالت بزند و به علم خود عمل نکند که در این مقاله هر دو بُعد مدنظر بوده و مورد بررسی قرار گرفته و با اشاراتی کوتاه بر مباحث جهل و جهالت در قرآن پرداخته شده است:
خداوند در قرآن، انسان را بسیار جاهل خوانده و فرموده:
«... إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[6]
«... او (انسان) بسیار ظالم و جاهل بود.»
این جمله از آیهی شریفه تعلیل بر تحمل انسان بر پذیرش امانت دین خداست که دو نظریه در معنای آن بیان شده است:
1.منظور از ظلوم و جهول، شأنیت و زمینهی ظلم و جهل است؛ توضیح اینکه امانتداری دین، باید به کسی داده شود که عادل و عالم باشد و کسی این قابلیت را دارد که ظالم و جاهل نیز بتواند باشد؛ پس این که میگوید: ظالم و جاهل است، یعنی لیاقت این را دارد که امانت دین به او داده شود. (اگر به درستی آن را انجام داد، عادل و عالم و گر نه ظالم و جاهل است).[7]
2.این توصیفها به خاطر عدم آگاهى غالب انسانها از قدر و منزلت از این مقام عظیم است که به خود ستم میکند؛ همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسیله" قابیل" شروع شد و هم اكنون نیز ادامه دارد.[8]
در قرآن، انسان جاهل از حیث مذمت بر دو قسم است: جاهلی که مورد مذمت واقع شده- غالب آیات اینچنین است- و جاهلی که مذمت نشده است.
مذمت جاهل در غالب آیات، به دلیل مقصر بودن جاهل در جهل و سفاهت خودش است که مستحق ذم بوده و در این مقاله مورد بحث قرار گرفته؛ در مقابل آیاتی است که جاهل را سرزنش نکرده، به این دلیل که جاهل در جهل خود مقصر نیست.[9]مانند آیهی:
«... یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف ...»[10]
«...از شدّت خویشتندارى (این نیازمندان)، افراد ناآگاه آنها را بىنیاز مىپندارند...»
آیهی مذکور بیان صفات فقرائی است که باید مورد انفاق قرار بگیرند که یکی از صفاتشان اینست که افراد نادان و بیاطلاع از حال انها غافل بوده و آنها را از شدت عفاف، غنی میپندارند.[11]
جهل در وجود انسانها با گذشت زمان ریشه دوانیده و با تأثیرات منفی عمیق، آنها را در گمراهی شدید قرار میدهد. از جملهی آن:
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«قَالُواْ یامُوسىَ اجْعَل لَّنَا إِلَاهًا كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجهَلُون»[12]
«به موسى گفتند: تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه كه آنها معبودان (و خدایانى) دارند! گفت: شما جمعیتى جاهل و نادان هستید!»
این آیه به صراحت بیانگرِ اینست که سرچشمهی بتپرستى، جهل و نادانى بشر است؛ از یك طرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناخت ذات پاك او بر اینكه هیچگونه شبیه و نظیر و مانندی براى او تصور نمىشود؛ از سوى دیگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان، كه گاهى حوادث را به یك سلسله علل خیالى و خرافى مثل "بت"، نسبت میدهد؛ و از سوى سوم جهل انسان به جهانِ ماوراء طبیعت و كوتاهى فكر او، تا آنجا كه خارج از مسائل حسى را باور نمىكند. این"نادانىها" در طول تاریخ، انباشته شده و سرچشمهی بتپرستى شدهاند.[13]
یکی دیگر از تأثیرات جهل که قرآن به آن اشاره فرموده، انکار و ردّ دین و مظاهر آن میباشد؛ مانند انکار قرآن کریم که در واقع عامل انكار، جهل و عدم آگاهى انسانها از محتوا و حقیقت آن بوده و قرآن آنها را از جملهی ظالمان شمرده و میفرماید:
«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْیحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّایأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَیفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ»[14]
«(ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نكردند؛) بلكه چیزى را تكذیب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعیتش بر آنان روشن نشده است. پیشینیان آنها نیز همینگونه تکذیب کردند؛ پس بنگر عاقبت کار ظالمان چگونه بود!»
در حقیقت بشر هیچگونه دلیلى بر نفى دین، مبدء، معاد و... ندارد و تنها جهل و عدم آگاهی اوست که ناشى از خرافات و تقلید از مذهب نیاكان بوده و سد راهشان شده است.[15]
تفرقه ناشى از جهل و نادانى است؛ چرا كه جهل عامل شرك بوده و شرك عامل پراكندگى:
«...تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایعْقِلُونَ»[16]
«...آنها را متّحد مىپندارى، در حالى كه دلهایشان پراكنده است این به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقّل نمىكنند!»
دلهاى كسانى كه بخلاف عقل عمل كنند، پراكنده بوده و با هم اختلاف دارند؛ چون اهداف و هواها مختلف و متفاوت بوده و حال آنكه داعى عقل یكی است؛ عقلی كه دعوت به سوى طاعت خدا و نیكى كردن در فعل میكند، یاران خود را به یک سو برده و آنها را از تفرقه و جدایی بر هذر میدارد.[17]
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَاأَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَاأَلْفَینَا عَلَیهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَایعْقِلُونَ شَیا وَ لَایهْتَدُونَ»[18]
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است، پیروى كنید! مىگویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مىنماییم. آیا اگر پدران آنها، چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند كرد)؟!»
کافران زمان پیامبر یکی از دلایلی که برای کفر خود میآوردند و آن را توجیحی در برابر پیامبر قرار میدادند، پیروی از نیاکانشان بود. خداوند در برابر استدلال آنان میفرماید: نباید انسان بدون اندیشه از کسی پیروی کند؛ بلکه باید اندیشه کند؛ چون کسانی که از آنها پیروی میکنید، شاید جاهل بودهاند و هدایت نیافتهاند و به راه اشتباه رفتند.[19]
یکی از مباحثی که در قرآن کریم باید مورد توجه قرار گیرد، صفاتی است که قرآن کریم برای جاهلان به کار برده است. این صفات را اینگونه میتوان بیان نمود:
یکی از صفات نادانان در قرآن کریم مسخره کردن است که قرآن در دو آیه، این صفت را جزء صفات جاهلان شمرده:
«وَ إِذا نادَیتُمْ إِلَىالصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایعْقِلُون»[20]
«آنها هنگامى كه (اذان مىگویید، و مردم را) به نماز فرا مىخوانید، آن را به مسخره و بازى مىگیرند این بخاطر آن است كه آنها جمعى نابخردند.»
در این آیه، علت اینکه کفار نماز را به مسخره میگرفتند، سبکسری و نادانی آنها بیان شده؛ چون آنان به اعمال دینی و عبادت حقیقی نمیتوانند بنگرند و فواید آن را که انسان را به خدای متعال نزدیک کرده و تحصیل سعادت دنیوی و اخروی بوده، درک کنند.[21]
دومین آیهای که در این زمینه قابل استدلال است، مربوط به جریان حضرت موسی و ذبح گاو بنیاسرائیل است که آنها این امر الهی را تمسخر میدانستند:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْتَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْأَكُونَ مِنَالْجاهِلینَ»[22]
«و (به یاد آورید) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور مىدهد ماده گاوى را ذبح كنید (و قطعهاى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنید، تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد.) گفتند: آیا ما را مسخره مىكنى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اینكه از جاهلان باشم!»
این آیه نشان میدهد که استهزا نمودن و مسخره كردن، كار افراد نادان و جاهل است که پیامبران الهی هرگز نادان و جاهل نبودند.[23] به بازى گرفتن دیگران كار مردم پست و نادانان است؛ کسانی که جهل وجود آنان را فرا گرفته و موجب تمسخر دیگران شده که در حقیقت، جهالت به ارزش و مقام انسانیت دارند که نه به خود ارزش قائلند و نه به دیگران و در واقع به مقام انسانى احترام نمیگذارند.[24]
یکی دیگر از صفاتی که قرآن برای جاهلان بیان کرده، داشتن توقع و خواستههای بیجاست که معقول و مناسب نیست:
«قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُصالِحٍ فَلاتَسْئَلْنِ ما لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُكَ أَنْتَكُونَ مِنَالْجاهِلینَ»[25]
«فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحى است [فرد ناشایستهاى است]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى!»
در حقیقت اگر حضرت نوح(ع) در سخن خود درخواست نجات فرزندش (کنعان) را كرده بود، از جاهلان میشد؛ چون درخواستى بود كه از حقیقت و واقعیت آن آگاه نبوده و خواستهی بیجا بشمار میآمد. البته حضرت نوح هیچگاه چنین خواستهای را مطرح ننمود، به دلیل اینکه خداى تعالى بعد از نهى، ایشان را موظه فرمود که زنهار با این سؤالت از جاهلان مباشى.[26]
از جمله صفاتی که میتوان از قرآن برای جاهلان اخذ کرد، ناتوانی در برابر وسوسههای شیطانی و شهوات است:
«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنی إِلَیهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی كَیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَالْجاهِلینَ»[27]
«(یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوى آن مىخوانند! و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
آیه بیانگر اینست که کار زشت و گناه در محضر خداوند از کسانی سر میزند که در جهل به سر میبرند؛ کسانی که از حقوق و حدود الهی غافلند؛[28] و یا علم به اوامر و نواهی الهی دارند، اما به علم خود عمل نکرده و خودشان را به جهالت زدهاند که اینان نیز از نظر قرآن جزء جاهلانند.[29]
در قرآن کریم برای زدون جهل راههایی بیان شده که به اهم آنها اشاره میکنیم:
یکی از راههای زدودن جهل، تحقیق و تبیین است:
«یاأَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْجاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْتُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى مافَعَلْتُمْ نادِمینَ»[30]
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، دربارهی آن تحقیق كنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از كردهی خود پشیمان شوید!»
اینكه در آیهی شریفه دستور به تحقیق و بررسىِ خبرِ فاسق را به عدم ضرر رساندن به برخی افراد تعلیل نموده، لازمهی این امر در حقیقت، رفع جهالت است.[31]
«وَ ماأَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَالذِّكْرِ إِنْكُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ»[32]
«و پیش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مىكردیم، نفرستادیم! اگر نمىدانید، از آگاهان بپرسید (تا تعجب نكنید از اینكه پیامبر اسلام از میان همین مردان برانگیخته شده است)!»
درست است که طبق احادیث و آیات دیگر، مراد از "اهل ذکر" ائمهی اطهار میباشند، اما این اختصاص با عمومیت آیه منافات ندارد به اینکه اهلبیت علیهمالسلام مصداق اتم و اکمل باشند. بنابراین پرسش از اهل خبره برای جاهل، به حكم عقل بوده و رجوع جاهل به عالم در حقیقت، ارشاد به حكم عقلی است.[33]
یکی دیگر از راههایی که برای مقابله با جهل و جهالت میتوان از قرآن کریم استخراج کرد، کسب بینش و بصیرت میباشد؛ چرا که ثمرهی عدم بینش، جهل و نادانی است:
«وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بمِا لَایسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَایعْقِلُونَ»[34]
«مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر،) صدا مىزند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمىشنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درك نمىكنند. این كافران، در واقع) كر و لال و نابینا هستند از این رو چیزى نمىفهمند!»
منظور از كرى، گنگى و كورى در اینجا بُعد معنوى و روحانى است که همان بینش و بصیرت بوده که نتیجهی آن، منتفى شدن عقل و عدم تمییز و تشخیص خواهد بود؛ و راه درمان این جهالت، کسب بینش و بصیرت است.[35]
[1]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ العین، قم، هجرت، 1410ق، چاپ دوم، ج3، ص390 و ابن منظور، محمدبنمكرم؛ لسانالعرب، بیروت، دارصادر، 1414ق، چاپ سوم، ج11، ص129 و طریحى، فخرالدین؛ مجمعالبحرین، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375ش، چاپ سوم، ج5، ص345.
[2]. قرشى، سید علىاكبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1371ش، چاپ ششم، ج2، ص80.
[3]. مهیار، رضا؛ فرهنگ ابجدى عربى- فارسى، بی تا، بی جا، ص287.
[4]. قاموس قرآن، ج2، ص80.
[5]. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد؛ المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، 1412ق، چاپ اول، ص209.
[6]. أحزاب/72.
[7]. طباطبائی (علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش، چاپ پنجم، ج 16، ص 349-351 و قرشى، سید علىاكبر؛ تفسیر احسنالحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377ش، چاپ سوم، ج 8، ص402.
[8]. مكارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش، چاپ اول، ج17، ص 456.
[9]. مفردات راغب، ص 209.
[10]. بقره/273.
[11] . تفسیر نمونه، ج2، ص356 و 357.
[12]. اعراف/138.
[13]. تفسیر نمونه، ج 6، ص 335.
[14]. یونس/39.
[15]. تفسیر نمونه، ج8، ص295.
[16]. الحشر/14.
[17]. طبرسى، فضلبنحسن؛ مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج9، ص396.
[18] . بقره/170.
[19]. تفسیر المیزان، ج1، ص419.
[20]. مائده/58.
[21]. تفسیر المیزان، ج6، ص28 و تفسیر نمونه، ج4، ص437 و مصطفوى، حسن؛ تفسیر روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380ش، چاپ اول، ج7، ص134.
[22]. بقرة/67.
[23]. مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص274 و رشیدالدین میبدى، احمدبن ابىسعد؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، امیر كبیر، 1371ش، چاپ پنجم، ج1، ص226.
[24]. طالقانى، سید محمود؛ پرتوى از قرآن، تهران، شركت سهامى انتشار، 1362ش، چاپ چهارم، ج1، ص190.
[25]. هود/46.
[26]. تفسیر المیزان، ج10، ص237.
[27]. یوسف/33.
[28]. كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج5، ص64.
[29]. طبرسى، فضلبنحسن؛ تفسیر جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377ش، چاپ اول، ج2، ص188.
[30]. حجرات/6.
[31]. تفسیر المیزان، ج18، ص311-312.
[32]. نحل/43.
[33]. طیب، سید عبدالحسین؛ اطیبالبیان فی تفسیرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج8، ص 128.
[34]. بقره/171.
[35]. تفسیر روشن، ج2، ص325.